جدول جو
جدول جو

معنی فرو گذاردن - جستجوی لغت در جدول جو

فرو گذاردن
ترک کردن از دست دادن، مضایقه کردن کوتاهی کردن
تصویری از فرو گذاردن
تصویر فرو گذاردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو گذاردن
((~. گُ دَ))
ترک کردن، رها کردن، اهمال کردن، کوتاهی کردن
تصویری از فرو گذاردن
تصویر فرو گذاردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرو گذاشتن
تصویر فرو گذاشتن
پایین گذاشتن، پایین انداختن، پایین آوردن
مهمل گذاشتن، اهمال کردن، کوتاهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
مضایقه کردن کوتاهی کردن، مهمل گذاشتن اهمال کردن، ضایع کردن، صرف نظر کردن گذشت کردن، ترک کردن، رخصت دادن اجازه دادن، آزاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترک کننده از دست دهنده، مضایقه کننده کوتاهی کننده. یا سر فرو گذارارنده. سر افکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرض گزاردن
تصویر فرض گزاردن
((فَ. گُ دَ))
واجب کرده خداوند را به جا آوردن، مانند، نماز خواندن
فرهنگ فارسی معین
از هم باز کردن گشودن یا فروگشادن ترکیب. اجزای مرکبی را جدا کردن: طلسم ترکیب آن (اصل مرزبان نامه را) از هم فرو گشادم، باز شدن از هم گسیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو گذاری
تصویر فرو گذاری
مضایقه خودداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو گذار
تصویر فرو گذار
ترک کردن از دست دادن، مضایقه کردن کوتاهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار