- فرو گذاردن
- ترک کردن از دست دادن، مضایقه کردن کوتاهی کردن
معنی فرو گذاردن - جستجوی لغت در جدول جو
- فرو گذاردن ((~. گُ دَ))
- ترک کردن، رها کردن، اهمال کردن، کوتاهی کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پایین گذاشتن، پایین انداختن، پایین آوردن
مهمل گذاشتن، اهمال کردن، کوتاهی کردن
مهمل گذاشتن، اهمال کردن، کوتاهی کردن
مضایقه کردن کوتاهی کردن، مهمل گذاشتن اهمال کردن، ضایع کردن، صرف نظر کردن گذشت کردن، ترک کردن، رخصت دادن اجازه دادن، آزاد کردن
ترک کننده از دست دهنده، مضایقه کننده کوتاهی کننده. یا سر فرو گذارارنده. سر افکنده
از هم باز کردن گشودن یا فروگشادن ترکیب. اجزای مرکبی را جدا کردن: طلسم ترکیب آن (اصل مرزبان نامه را) از هم فرو گشادم، باز شدن از هم گسیختن
مضایقه خودداری
ترک کردن از دست دادن، مضایقه کردن کوتاهی کردن